محل تبلیغات شما
نام کتاب: باند تکتازان 
نویسنده: محققی (بازپرس ویژه قتل عمد) 
نشر: کانون انتشارات پیام حق             چاپ سوم 1372 

ص 3 : مقدمه: می گویند، نویسنده نوشته هایش را هماننداولادش دوست می داردو می گویند همة اولاد عزیز و گرامی هستند. اما اگر بپذیریم کهممکن است انسان به یک فرزند از میان فرزندان، نسبت به بقیة آنان، دلبستگی بیشتریداشته باشد، می توانم بگویم، آن نوشته از میان همة نوشته های من، همین ماجرای تکتازان» است که در طریق تعقیب و تحقیق و تکمیل آن زحمات زیادی را متحمل شده ام.کتاب حاضر نتیجه تلاش و کوشش بیش از شش ماه از روزهای زندگی من در سال 1370 است.

ص6 : ناصر که از اعمال خشونت بار و افعال خلاف و بدی رفتار،نتیجه گرفته بود. بر آن شد در داخل خانه و خانواده و در میان قوم و اقوام همینراه را بپوید و بر کوچک و بزرگ زور بگوید و نام آوری و نامداری را در پشت پا زدنبر نظم و نظام بجوید و دست از راه راست و درست پدران و پیشینیان بشوید. او بر پر وپای دیگران می پیچید! وقتی نان می خرید یقة یک نفر را می درید! وقتی عزا بود میخندید! وقتی سکوت بود فریاد می کشید! وقتی دیگران آرام راه می رفتند، می دوید وفقط از پدرش می ترسید و تا صدای او را می شنید یا می رمید و یا در کنجی می خزید.

ص7 : ناصر دیونه!» لقبی بود که مردم محله به ناصر دادهبودند و زن ها و بچه ها با دیدن او فرار می نمودند و ناصر از این اوضاع راضی بود وتوی دلش شادی می نمود!. برداشت ناصر چنین استکه مردم به آدم دیوانه امتیاز میدهند و باید از آنها امتیاز گرفت! بنابراین خودش را بیش از پیش به دیوانگی می زد وامتیازات بیشتری بدست می آورد! اما پدر یقین دارد که پسرش دیوانه نیست و دیوانهبازی را برای نیل به خواسته های خودش انتخاب کرده است.

ص13 : وقتی زندانیها داستان درگیری ناصر و بهزاد را شنیدندو وقتی بریده شدن لاله گوش بهزاد را فهمیدند زبان به تعریف و تمجید ناصر گشودند واو را با زبان خاص خودشان ستودند! آفرین ناصر داداش! کار خیلی خوبی کردی! انسانباید قوی باشد و از موضع قدرت با قضایا برخورد کند! اصلاً در طبیعت هستی ضعیفپایمال است! همیشه قوی ها ضعیف ها را خورده اند!»

ص43 : معمولاً دل دادن و دلدار شدن یک حادثه و یک اتفاقناخواسته و نادانسته است! عشق چیزی نیست که آدم بگردد و آنرا پیدا بکند! عشق چیزینیست که انسان با سبق تصمیم به دنبال آن برود! فرض کنید جوانی از در، درآید و روبسوی خیابان نماید و شما از او بپرسی به کجا می روی و می خواهی چکار کنی؟ آیامسخره نیست و مضحکه نخواهد بود که او در جواب شما بگوید: می خواهم بروم بگردم وعاشق بشوم؟! و یا اینکه عشق بخرم؟! شاید دو سال پیش بود که ناصر نسبت به بهاره تویقلبش احساس محبت می نمود و در واقع بهاره هم همینطور بود!

ص44 : یکی از یاران ناصر به او خبر آورد که کبابی محله شانبنام کریم کبابی» احتیاج به یک نفر وردست دارد! شاگردی، آنهم شاگردی برای یک مغازهکبابی اصلاً در شأن ناصر نبود، اما چه سود که عشق این چیزها را نمی فهمد و آدمعاشق بخاطر رضای قلب معشوق گردن به هر کاری می نهد و چنین است که آقا ناصر با کریمکبابی دست یاری و همکاری می دهد و از فردا همه کاره مغازة کبابی کریم می شود! ناصرمی دید که خیلی از مشتری ها از اینکه او را به عنوان شاگرد در مغازة کریم کبابی میبینند تعجب می کنند.

ص76 : چرا تا سه ماه پیش این همه حرمت و احترام را برایپسرم (ناصر) قائل نبودند؟! برای اینکه شر نبود! برای اینکه سر بر سرشان نمی گذاشتبرای اینکه اذیت و آزارشان نمی کرد! حالا چرا احترامش می کنند؟! برای اینکه میزند! آزار می دهد! زور می گوید! می خورد و پول نمی دهد! پس بسیاری از آدمیان و ازآن میان قربان (پدر بهاره) به کسی که زور نمی گوید و راه راست می پویدحرمت نمیگذارند و هیچ می شمارند و ناصر خان پسر قادر خان و نوه لطفعلی خان باید نامور ونامدار باشد! ناصر خان باید به جایی برسد که قربان جنگلبان با احترام و افتخاربهاره را به او بدهد.

ص108 : غلامعلی: این چه زندگی است؟! همه اش زندان! همه اشدور از خویشان! همه اش تحقیر! همه اش توهین! این ها چرا برای من ارزش قائل نیستند؟فقط به جرم اینکه پدرم محمد رضا ماهیگیر بوده است! من چه گناهی دارم که پدرم سلگرفته و مرده! چرا به من بی پدر می گویند؟! اگر نان داشتم اگر آب داشتم اگر جاییبرای خواب داشتم و دست به دستبرد می زدم حرفی نبود! آخه چکار باید می کردم؟! نبایدجواب این شکم صاحب مرده را می دادم؟! باید در جلوی چشم همه اینها فرار بکنم!

ص171 : هیچ کجا و هیچ مکان به اندازه زندان برای آشنا شدنبزهکاران با همدیگر و مبادلة اطلاعات و بررسی آخرین خبرها و تحولات مناسب نبوده ونمی باشد و در زندان است که زندانیان تجربیات و آموخته های خود را در معرض نمایشمی گذارند و هر آنچه را که می دانند به دیگران می آموزند! غلامعلی این بار بابزرگان و بزرگترین ها و نام آوران و نامداران زندان آشنا می گردد و به آنها محبتمی نماید و مهر خودش را در دل ایشان می نشاند و باز هم با نام دآش غلام» معروف میگردد.

ص194 : ناصر خان، آقا غلام را کنار دستش نشاند و گفت: ایجوان! بهروز خان از شجاعت و رشادت شما برای من خیلی تعریف کرده است، امیدوارمکماکان در میدان بمانی و این را بدانی که کاسبی! فوت و فن مخصوص خودش را دارد. آدمکاسب باید در هر زمان و در هر مکان با توجه به شرایط و اوضاع و احوال جهان کاسبیکند. مثلاً در تابستان یخ و در زمستان ذغال بفروشد و نیز آدم کاسب می باید معاملهرا به هر اندازه و هر مقدار که باشد اهمیت بدهد مثلاً می بینی که یک فرد دکانداردر یک بسته سیگار یک ریال و یا یکصد دینار سود می برد و در یک معاملة دیگر یکصدریال یا ده هزار دینار! اگر یک نفر کاسب، معاملات خرده ریز را کوچک بشمارد و یااینکه معاملات کوچک را کنار بگذارد دیر یا زود ورشکسته می شود و دار و ندارش ازبین می رود. بدان و آگاه باش که در کار سرقت و کاسبی ی! هم همین قاعده و قانونحکم فرماست! یک نفر سارق خوب نباید همیشه به سرقت های عمده بیندیشد بلکه در هر جا،به هر میزان و اندازه را که بتواند و ممکن باشد باید سرقت نماید.

ص256 : بازپرس: بیاد بیاور آن شب را که شما و برادرتانناصر، مرتضی را به خانه ای در غرب تهران، آری به خانه برادرتان رمضان بردید و کشتیدو جنازه اش را در میان چند لحاف پیچیدید. جنازه را در میان چند لحاف پیچیدید وبه پایین آوردید و در صندوق عقب ماشینتان گذاشتید و به بیابانهای اطراف استادیومبردید و به جسم بیجانش هم رحم نکردید و جسدش را آتش زدید! درست است؟!

ص257 : منصور (برادر ناصر): او باید کشته می شد! حقش همینبود!»

ص261 : منصور: بلی آقای بازپرس! این بود ماجرای عاشقی من وناصر و قتل مرتضی»

ص263 : پس از پنج سال پرده از راز جنایت بزرگی برداشته شد!

ص269 : یک دقیقه بعد ناصر و منصور از چوبه دار حلقه آویز میشوند.

ص270 : وقتی خبر مرگ ناصر به گوش بهاره رسید گفت: در نظر منناصر تک تاز و رئیس باند تک تازان! همان زمان که دریچة دل بر روی هرزگان گشود و برمن و عشقم خیانت نمود! مرده بود!

 

&&&


در جایی خواندم که... (14)

6 در زندگی فهمیده ام که

(هدیه شماره هفتاد و پنج) از قران

ناصر ,یک ,اینکه ,ها ,نمی ,میان ,و در ,را در ,    ,و به ,و یا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بورس یار خواب راحت کابین اریز حقیقتی مجازی fekray pariiishon khodam travcomnodo Samuel's game nicaselfca Lisa's receptions Kate's blog