محل تبلیغات شما
نام کتاب: سیدارتها 
نویسنده: هرمان هسه        ترجمه: سروش حبیبی
نشر: نشر ماهی                 چاپ دوم   1397 

ص 38 :سیدارتها، برهمنان گرانقدر بسیاری را می شناخت و بالاتر از همه پدر خود را که پاکبود و خردمند و بسیار در خور حرمت. پدرش سزاورار ستایش بود. رفتار و کردارش آرام ونجیبانه، آیا او خود که چنین داننده بود، به سعادت راستین دست یافته بودو صلح راشناخته بود؟ آیا او نیز جوینده و سالکی تشنه نبود؟ . او که از عیب پاک بودچرا می بایست هر روز خود را از پلیدی گناه واشوید؟. سیدارتها این گونه میاندیشید و تشنگی می کشید و رنج می برد.

ص 31 : سیدراتهاگفت: پدر، اگر اجازه بدهی، آمده ام بگویم می خواهم فردا خانه ات را ترک گویم و بهمرتاضان بپیوندم. آن گاه پدر به سخن آمد و گفت: مبادا که این تقاضا را باردیگر از زبانت بشنوم.

ص 33 : پدر دستبر شانه سیدارتها نهاد و گفت: تو به جنگل خواهی رفت و شمن خواهی شد.

ص 35 : روزی یکبار چیزکی می خورد. پانزده روز روزه گرفت،بیست و هشت روز روزه گرفت گوشتی بر گونهها و ران هایش باقی نماند.

ص 37 :سیدارتها، آموخت که با تسکین تنفس تپیدن قلب خود را آرام کند و ضربان آن را کندسازد تا بسیار اندک شود و کم و بیش از تپش باز ایستد.

ص 39 : سیدارتهابه نرمی گفت: مگر مراقبه و ترک تن چیست؟ روزه داری و حبس نفس چیست؟ مگر گریختن ازخویش نیست؟ و گریز از پوچی زندگی! همین فرار و همین تخدیر را چاپار دار درپیاله فروشی با چند جام شراب برنج یا عرق نارگیل حاصل می کند آنگاه که پایپیاله شراب برنجش به خواب می رود، به همان چیزی دست میابد که سیدارتها و گویندا بهدست می آورند.

ص 48 : سیدارتهااز زنی که به او کرم کرده بود پرسید: ای زن نیکو کار، ما جویای بودا، آن والاترینآدمیانیم، دو شمینیم و از جنگل آمده ایم به این امید که آن مرد کامل را ببینیم وتعلیماتش را از زبان خودش بشنویم.»

ص 50 : سیدارتهااو را مردی دید با سیمایی روشن و با صفا که به آرامی می رفت. با تن پوش زردی بردوش و کاسه ی دریوزگی در دست. سیدارتها به گویندا گفت: نگاه کن، بودا همین است.»

ص 60 : چونسیدارتها از باغی بیرون آمد که بودا، مرد کامل، و گویندا دوستش در آن مانده بودند،احساس کرد زندگی گذشته اش را نیز در این باغ باغی گذاشته و از آن کناره گرفته است.

ص 61 : سیدارتهااز خود می پرسید: چه بود که می خواستی از معلمان بیاموزی و آنها که این همه چیزهابه تو آموختند از در آموختنش به تو درماندند؟» و دریافت که می خواستم "من" را بشناسم و بهمعنا و ماهیتش پی ببرم. در پی خلاصی از "من" بودم می خواستمبر آن چیره شوم و نتوانستم فقط توانستم فریبش دهم. فقط توانستن از آن بگریزم و خودرا از آن پنهان کنم.

ص 75 : سیدارتهاشب را کنار زورق ها در ساحل رود خوابید و شاگرد سلمانی صبح زود، پیش از اینکهمشتریان به دکانش بیایند، ریش او را تراشید و گیسوانش را کوتاه کرد و شانه زد و باروغنی لطیف، خوشبو ساخت.

ص 78 : کمالاروسبی مشهور آن شهر به سیدارتها گفت پس این را نیز بیاموز: عشق را می توان گداییکرد، به درهمی خرید، همچون ارمغانی پذیرفت یا در کوچه پیدا کرد. اما ربودن آن ممکننیست.

ص 97 : سال هااز پی هم می گذشت و سیدارتها، مست کامرانی، از گذر عمر غافل بود. حالا دیگرثروتمند شده بود. دیر زمانی می شد که خانه ای شخصی داشت و بندگانی در خدمت و نیزباغی در بیرون شهر در کرانه ی رود.

ص 107 :سیدارتها برخاست و درخت انبه را بدرود گفت و با باغ نیز وداع کرد. آن روز چیزینخورده بود پس درد گرسنگی در شکم یافت و به یاد خانه ی شهری خود افتاد و به یاداتاقش و بسترش و به یاد میز پر از خوراکی اش. تبسمی حاکی از ضعفی جسمی بر لبانشنمایان شد. تکانی خورد و این ها را نیز بدرود گفت.

ص111 : تصویرصورت خود را در آب دید و تف بر آن انداخت. در نهایت خستگی، بازوی خود را از گردتنه ی درخت برداشت و اندکی چرخید تا در آب فرو افتد. با چشمانی فرو بسته به پیشبازمرگ رفت.

ص 125 : دید کهرود پیوسته روان است و پیوسته بر جا. همیشه و همیشه همان رود است و با این همه هرلحظه رودی دیگر. وای، چگونه ممکن بود به این راز دست یافت؟!

ص 136: سر بلندکرد و اولین چیزی که دید چهره ی پسرک بود که گفتی با او حرف می زد. بعد چشمش بهکمالا افتاد و بی درنگ او را شناخت. گرچه بیهوش بود. آنوقت دانست که پسرک فرزندخود اوست.

ص 146 : عاقبتروزی رسید که بغض پسر ترکید و کینه اش ظاهر شد. پدرش (سیدارتها) از او خواسته بودیک بغل سر شاخه برای آتش جمع کند. پسر اما از کلبه بیرون نرفت و از خشم آب دهانفشاند و کف بر لب آورد و فریاد زد: برو چوبت را خودت جمع کن. مگر من نوکر توام؟می دانم که مرا نمی زنی! جرعت نداری! می دانم که به خیال خودت با پارسایی و اغماضتمرا پیوسته مجازات می کنی و خوار می داری. تو می خواهی مرا آدمی مثل خودت سازی.

 

&&&


در جایی خواندم که... (14)

6 در زندگی فهمیده ام که

(هدیه شماره هفتاد و پنج) از قران

ص ,سیدارتها ,  ,نیز ,ی ,دید ,    ,خود را ,و به ,سیدارتها از ,را از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ تخصصی امور حقوقی و قراردادی دکتر شبنم شاه طاهری Ladonna's life riafenadi SERIAL KOREAN دســـت هـایـم در تــب انجــمـاد&خــونـاشـام طلائى هیدرولیك دکوراسیون داخلی و بازسازی ساختمان ثبت برند - ثبت شرکت مسئولیت محدود دنیای ریاضیات شهر رویا