محل تبلیغات شما
کتاب شنیداری: نون و قلم 
نویسنده: جلال آل احمد      با صداب آرمان سلطان زاده 
دانلود رایگان: کتابراه 

مجلس پنجم ـ قسمت اول:

+ میرزا اسعداله مدتی به او نگاه کرد بعد پرسید، آخر این پدر مرحوم شما چه هیزم تری به میزان‌الشریعه فروخته بود؟ حسن آقا گفت: ای بابا تو کجای کاری سر همین قضیه الحق باهاش بگو مگو پیدا کرده بود، دیگر اصلاً بابام آخر عمری رعایت ظاهر را هم نمی‌کرد بجای اینکه مثل دیگران سال به سال برود و یک چیزی از اموالش را با یک مولا دست گردان کند و صدای این میزان‌الشریعه را بخواباند. خودم بودم که در حضور یکی‌شان درآمد گفت آدم تا خودش را نشناخته بنده است چون در بند جهل است اما وقتی خودش را شناخت خدا شد چرا که خدایی به خودآیی است سر همین حرف قرار بود تکفیرش هم بکنند خدا بیامرز سرش را در راه ایمانش داد. درست است که از ما چنین رشادت‌ها نمی‌آید اما برای رسیدن به حق به عدد عقاید مردم راه هست. حسن آقا گفت برایت گفتم که چون پای زور در کار است ما همه‌مان از ایمان چشم پوشیده‌ایم.

مجلس ششم ـ قسمت اول

+ تراب ترکش‌دوز: ایمان مردم را یک روزه به ضرب دگنک نمی‌شود عوض کرد

مجلس ششم ـ قسمت سوم

+ میرزا اسد‌اله گفت احساساتی نشو آقا سید گیرم که حضرات بردند و به حکومت هم رسیدند تازه به نظر من هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده رقیبی رفته و رقیب دیگر جایش نشسته. می‌دانی، من در اصل با هر حکومتی مخالفم چون لازمه هر حکومتی شدت عمل است و بعد قضاوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید.

+ حکومت از روز ازل کار آدم‌های بی‌کله بوده، کار ارازل بوده که دور علم یک ماجراجو جمع شدند و سینه زدند تا لفت و لیس کنند کار آدم‌هایی که می‌توانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایض حیوانی حکم کند، قصاص کنند، تلافی، کیفر، خونریزی و حکومت کنند در حالی که کار اصلی دنیا در غیاب حکومت‌ها می‌گذرد.

مجلس هفتم ـ قسمت دوم

میرزا اسداله گفت: من که از اول گفتم دارید سنگ بیخودی به شکم می‌زنید می‌دانستم که اگر حاکم شدی دیگر نمی‌توانی جانماز آب بکشی می‌دانستم که ناچاری چشمت را ببندی و حکم کنی و خون بریزی و وحشت در دل‌ها ایجاد کنی و بترسانی تا خودت نترسی من که از اول با هر حکومتی مخالف بودم من که گفتم هر کاری از کارهای دنیا اگر کدخدامنشانه حل شد، شده وگرنه تا روز قیامت هم حل نمی‌شود. این است که نطفه هر حکومتی در دوره حکومت قبلی بسته می‌شود.

مجلس هفتم ـ قسمت سوم

+ قلندر‌ها صف بستند و تفنگ‌ها را چاشنی گذاشتند و سر کُنده زانو نشستند و آماده تیراندازی شده بودند که جماعت اوباش، مشعل بدست و فریاد کشان رسید، جماعت همینطور می‌آمد که خود میرزا اسداله فرمان اولین تیر را داد.

+ سرتان را درد نیاورم تیرها در رفت و سنگ‌ها پرتاب شد و پیشانی خان دایی شکست و خرش سقط شد و دو تا از قلندرها با پنج نفر از اوباش کشته شدند و پنجاه نفرشان هم گرفتار شدند تا اوضاع آرام شد و جزامی‌ها از سوختن در آتش خلاص شدند.

+ حسن آقا: میرزا چوری؟ شنیدم که فرمان را خودت دادی. میرزا اسداله گفت: آخر می‌دانی، پیر مرد دیگر نا نداشت روی خر بند شود، بعد هم داشتند می‌ریختند جزامی خانه را آتش بزنند. قضیه خیلی جدی بود. حسن آقا گفت: آره میرزا همیشه همینطوری می‌شود ه چون و چرا یاد آدم می‌رود.

***


در جایی خواندم که... (14)

6 در زندگی فهمیده ام که

(هدیه شماره هفتاد و پنج) از قران

میرزا ,هم ,کار ,قسمت ,ـ ,آقا ,ـ قسمت ,حسن آقا ,هر حکومتی ,من که ,میرزا اسداله

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفریح و خنده! شمس تبریزی و شعرهایش فروش تکست و بیت ارزان retherenet autlcar Emerson's notes Holly's memory tanworklinju گود نشینان Renee's blog